˙·٠•●♥اینجا همه چی در همه♥●•٠·˙
الهی اینترنتت اتیش بگیره اگه اومدی اینجا و نظر نذاشتی!!! :دی
| ||
|
ﺍﮔﻪ ﺩﻟﺘﻮﻧﻮ ﺷﮑﻮﻧﺪﻡ... ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻡ... ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺪﯼ ﮐﺮﺩﻡ... ﺍﮔﻪ ﺍﺫﯾﺘﺘﻮﻥ ﮐﺮﺩﻡ ... یکم طولانیه...ولی بامزه ست
ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻗﻤﺎﺭﺑﺎﺯﯼ ﺍﺣﻀﺎﺭﯾﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﻣﺎﻟﯿﺎﺗﺶ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﺮﻭﺩ… ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺑﻬﻤﺮﺍﻩ ﻭﮐﯿﻠﺶ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺛﺮﻭﺕ ﻫﻨﮕﻔﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﺪ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ زندگی ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻣﺪﻩ! ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺗﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻤﺎ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻧﺒﺎﺧﺘﻪ ﺍﯾﺪ؟ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻗﻤﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ! (ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ:) ﻣﺜﻼً ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺳﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﺷﺮﻁ ﺑﺒﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﮔﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ! ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ! ﻣﻦ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺷﺮﻁ ﺑﺒﻨﺪﻡ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﭼﺸﻢ ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﮔﺎﺯ ﮔﺮﻓﺖ! ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺍﺯ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﺣﺎﻻ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺳﺮ ﺩﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﺷﺮﻁ ﺑﺒﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﭼﺸﻢ ﭼﭗ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﮔﺎﺯ ﺑﮕﯿﺮﻡ! ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺍﻭ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﭼﺸﻤﺶ ﻫﻢ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺼﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ، ﻟﺬﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻁ ﺑﺴﺖ! ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺼﻨﻮﻋﯿﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﭼﭗ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﺎﺯ ﮔﺮﻓﺖ! ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺮﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﮐﯿﻞ ﻫﻢ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍﻫﺎ ﺑﻮﺩ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺶ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺷﺮﻁ ﺑﺒﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ! ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺳﺮ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺮﻁ ﻣﯽﺑﻨﺪﯾﺪ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺁﻧﺴﻮﯼ ﻣﯿﺰ ﺷﻤﺎ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻟﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﯼ ﻣﯿﺰ ﻣﯿﺎﯾﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺍﺩﺭﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺣﺘﯽ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﯾﺰﺩ! ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﻮﯾﺪ، ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻟﯽ ﺁﻧﺴﻮﯼ ﻣﯿﺰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﻣﻤﯿﺰ ﻣﺎﻟﯿﺎﺗﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺯﯾﭙﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﻋﻠﯿﺮﻏﻢ ﺗﻼﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺩﺭﺍﺭﺵ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﻣﻤﯿﺰ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﯿﺰﺵ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﮐﺮﺩ! ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﺩﯾﺪﯾﺪ؟ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﺪ، ﻣﻦ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﺪﻡ! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﮐﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ! ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﺎﺻﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ؟ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺏ ﻫﺴﺘﯿﺪ؟ ﻭﮐﯿﻞ گفت: ﻧﻪ! ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﻢ! ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﯿﺎﯾﯿﻢ، ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺳﺮ 25 ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﺷﺮﻁ ﺑﺴﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺷﻤﺎ ﺍﺩﺭﺍﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﺪ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺷﺪ! رﻓﺘﻢ ﮐﺘﺎﺑﺨﻮﻧﻪ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺍﺯ ﺳﻌﺪﯼ ﭼﯽ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟ ﻣﯿﮕﻪ ﮐﺘﺎﺑﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍی؟! ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ! ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﯼ ، ﻟﺒﺎﺳﯽ ، دمپایی ای ، پیژامه ای ﭼﯿﺰﯼ؛ ﺍﮔﻪ ﻣﻮﻧﺪﻩ ... ﺍﻭﻧﻮ ﻟﺪﻓﻦ معلمه پدر شاگردش رو احضار میکنه به مدرسه فرداش پدره میاد میگه چی شده؟؟؟ معلم میگه پسر شما خیلی خنگه!!! پدر: یعنی چی؟؟ معلم: الان بهتون نشون میدم؛به شاگردش میگه: برو ببین من تو حیاط مدرسه ام.... پسره میره و میاد میگه: نه خانم معلم تو حیاط نبودید! معلم میگه: شاید تو دفتر مدیرم برو اونجارو ببین! پسره بازم میره و میاد میگه: اونجا هم نبودید! معلم به پدره میگه:ببینید...ببینید بچه تون چقد خنگه... پدره میگه: خب شاید رفتی مرخصی کصـــااااافـــــط ..! ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ : ﮐﻠﯿﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻗﺒﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ ﯾﻪ گوووز انتحاری ﻭﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﻭﺳﻂ ﺧﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺍﻧﻘﺪ ﺻﺪﺍﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ! ﺑﻌﺪ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻭﺳﻂ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﺎ ﮐﻼﻩ ﺑﻮﻗﯽ ﻭ ﺑﺮﻑ ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﮐﻒ ﺳﺎﻟﻦ ﻫﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ !! ﺑﻌﺪ ﯾﮑﺴﺮﯼ ﻫﻢ عین تربچه ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻥ ﻣﯿﮕﻦ: ﺗﻮﻟﺪ ﺗﻮﻟﺪِﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ ... ﮐﯿﮑﻢ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭﺳﻂ ﺳﺎﻟﻦ ... ﺧﺪﺍ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺿﺎﯾﻊ ﻧﮑﻨﻪ
:| جدی میگم :| :| بچه ای که لپش سولاخ نشه باید بزاریش بهزیستی :| بچه ها من میخوام یه جنایت خیلی بزرگ رو شرح بدم من هم اونا رو خوردم هم مالیدم رو شیکمم چربیام از بین نرفت... به نظر شما امیدی هست برامن؟؟؟؟؟؟؟عایا؟؟؟؟؟؟؟ دختر خالم پنج سالشه , امرو با مامانش دعواش شد , دستاشو گزاشته بود پشت سرش راه میرفت و عربده میکشید ارث منو بدید , این خونه دیگه جای من نیست ^_^ میگم مریم گلی چی شده ؟؟؟ برگشته میگه گه نخور , جای این مریم گلی مریم گلی گفتنات پاشو چمدون من رو بیار ^_^ اون وقت من هم سن این بودم با مامانم دعوام شد سه دونه قند برداشتم برا توشه راهم ^_^ از خونه زدم بیرون رفتم سر کوچه دیدم قندام گم شدن , سریع برگشتم به آغوش گرم خانواده برگشتم ^_^ فیلم فرار از زندان :@_@ حامد:^_^ شروار کردی صورتی بابا بزرگمo_0 دکمه اینتر : @@
بهش گفتم : ﭼﺮﺍ قــلــيون میکشی؟ﭘﻮﻟﺘﻮ ﺩﻭﺩ میکنی! برگشت گفت : ﺷﻤﺎ چرا ﻏﺬﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﻳﻦ ﭘﻮﻟﺘﻮﻧﻮ ﻋﻦ ميكنين؟
خو توله من خودم الان
اینا دلیل میشد منو از خواب بیدار کنی دیوص :|
الانم قهر کرده پایینِ تخت بالشِ قلقلی گذاشته زیرِ سرش و رو به دیوار خوابیده ..! :))) هیچکس تنها نیست..! قبض تلفن ازهردری که بیاد توو؛ ادب پدر از همون در میره بیرون! :| انقدری که بابام آهنگِ بی کلام گوش میده توی خونه؛ همش حس میکنم توی آسانسورم...! یه روز که مهمون داشتیم برای خرید خونه انقدر از کارتم پول کشیدم كه وقتى رسيدم در خونه كارت بانكيم نشست رو پله، نفس نفس زنان گفت: تو برو، من چند دقيقه ى ديگه ميام..!
اما برای آقایون : خلال دندان گوش پاک کن وسیله در زدن وسیله خاروندن سر ، گردن و … و تمام نقاط بدن وسیله دفاعی برای جدا کردن آدامس از ته کفش برای بیرون آوردن سنگ ریزه و یا پیچ از تایر خودرو جدا کردن سنگ از رو نون سنگک قاچ کردن و پوست کندن انواع میوه نوشتن انواع یادگاری جابه جا کردن زغال قلیون و... هی گفتن بخند به روی دنیا ،
الان دنیا فک میکنه دارم براش مسخره بازی درمیارم . . . :| یه روز حوصله م سر رفته بود زنگ زدم 118 گفتم: شماره ادیسون لطفا! اونم یه شماره بهم داد؛ منم به اون شماره زنگ زدم. اونم جواب داد و گفت: تیمارستان فارابی بفرمائید! رفتم از تو فریزر بستنی خواهرزادمو برداشتم خوردم بعد اومد گفت بستنیمو کی خورده؟؟ گفتن خاله ت! با حرص بهم گفت: خاله اگه یه بار دیگه بفهمم دست به بستنی من زدی یجور میزنمت فلج اطفال بگیری..! :|
شلوارت رو بکش پایین تا بیام منم دیدم تخت تو اتاق خالی هست رفتم کشیدم پایین و خوابیدم رو تخت! یه 10 دقیقه گذشت دیدم هی صدا میزنه آقای فلانی! منم صدا زدم اینجام! اومد زد زیرخنده گفت : چرا اینجا خوابیدی؟گفتم برو تزریقات نه اتاق انتظار! برگشتم دیدم پشت سرم 20 تا آدم رو صندلی نشستن و من 10 دقیقه داشتم براشون نمایش باسن مبارک میدادم!!!! خاطرات غضنفر-جلد 59 ام بچه که بودم زیادی کارتون میدیدم … واینم بگم از مردایی که سیبیل داشتن میترسیدم .. ۶سالم بود ..ی روز ی اقاهه که خیلی ترسناک بود جلوم نشست گف سلام خانوم کوچولو منم از ترسم گفتم من گوشتم تلخه بد مزه س منو نخور بعد یهو خودمو انداختم رو زمین گفتم من مردم !! یارو انقد خندیده بود اشکش درومده بود !!!!!!!!! تو بچگیامم ادم نبودم !!! اینجوری که برنامه کودکا پیش میرن تا چند وقت دیگه مجری میاد به بچه ها میگه:
آخرشم خودش با بچه ها درگیری ناموسی پیدا میکنه :D مگه دست زدن خالی چشه؟!؟!؟!؟! اونروزی رفته بودم شرکت پسر عمم(نه که مال خودش باشه اونجا کار می کنه) گفت توسالن بشین من ده دقیقه دیگه میام. اقا ما نشستیم یه نفرم بغل دست من نشسته بود. این ندید بدیدا هم صندلی هاشون رو تازه خریده بودن هنوز نایلون روشو نکنده بودن. من خواستم بالاتر بشینم که یه دفعه یه صدای بدی از صندلی اومد. بغل دستیم هم فک کرد اون صدا از من بوده هی چپ چپ نیگا میکرد. منم خواستم که سوتفاهم رو برطرف کنم هی خودمو رو صندلی اینور واونور کردم اما لا مصب صدا نمیداد. یاروهم وقتی دید من دست از تلاش برنمیدارم اومد گفت اقا فهمیدم صدای صندلی بود بیخیال شو صندلی روپاره کردی از بس اینور واونور رفتی.ولی از تلاش وهمتم کلی تعریف کرد. :| آقا ﻣﺎ ﯾﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻨﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺭﻥ ﺳﻪ ﻗﻠﻮ !!!! ﯾﻌﻨﯽ ﻻﻣﺼﺒﺎ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﭙﯽ ﭘﯿﺴﺘﺸﻮﻥ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻧﻢ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺗﺸﺨﯿﺼﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ!!!!! ﺳﻪ ﺗﺎﺷﻮﻧﻮ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﮐﻔﺖ ﻣﯿﺒﺮﻩ ..... ﺣﺎﻻ ﺍﺳﻤﺎﺷﻮﻥ: ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﭘﺮﯾﺴﺎ ﭘﺮﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮﺳﻪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﻣﯿﮕﻦ ﭘﺮﯼ !!!! ﮐﻼ ﻣﻠﺘﯽ ﺭﻭ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ...... ﺣﺎﻻ ﭼﻨﺪ ﻭﺥ ﭘﯿﺶ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﻨﻪ ﻣﻨﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻌﺪﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﻋﺮﻭﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺘﻢ *_* ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭽﯽ ﺗﻮ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﮕﻢ ﻓﮏ ﮐﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﻣﺎﺩﻩ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺩﻩ ﺑﯿﺲ ﺳﯽ ﭼﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﺧﻪ ﺍﯾﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺑﺎﻫﻢ ﻓﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ ﺑﭽﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺼﻔﻪ ﺗﻮﻩ ﺭﻓﺘﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﺯﺍﭘﺎﺱ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﭘﻨﭽﺮﺷﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﯼ! پسر: خداحافظ واسه همیشه دختر: برگرد عزیزم پسر: بااااشه . . . دختر: درو یادت رفته بود ببندی؛ :)) ببند بعدش برو :))) رفـــــــــت... بــه این خیــال خـام کـــه مـرا تـــنها مــی گـــذارد!!! نـمـی دانـسـت کـه مــی رود؛ تـا بیـایـد کــسی کــه بــه اشـتـبـاه جــایـش را اشــغـال کــرده بــود!!!! بیاین ظاهربین نباشیم...! بعضیا در ظاهر جدن آدمای بی شعورین ولی وقتی باهاشون مچ و صمیمی میشید و از اخلاقاشون بیشتر خبر دار میشید میفهمید که نع! این ادم باطنا هم ادم بی شعوریه! :| لطفا متن زیر را طوری بخوانید که انگار یک وزنه صد کیلویی روی سینه تان قرار گرفته یا درحال زور زدن واسه اجابت مزاج هستید: آره لعنتی تو خیلی پستی بگو بگو من برات چی بودم یه لعنتی آشغال کثافت ؟ تبریک میگم شما الان یک رپر هستید :| توی آسانسور بودم یه دختری هم سوار شد اول ساکت بود بعد گفت : چطوری ؟ گفتم : الحمدلله یه نگاهی به من کرد ، هندزفری شو جابجا کرد ! معلوم شد داره با تلفن حرف می زنه! هیچی دیگه منم تسبیحم رو از تو جیبم در آوردم ادامه دادم : الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله … نویسنده ی جدید مونا هستم^_^ مــــامــان بــزرگ رفتـــه بــــوده میـــــوه فــــروشی.. هنـــدونــه بخــــره کلــه ی دخــتــره رو کــــرده تــــویِ نــایــلون و.. گــذاشـــته رویِ باسکـــول ..:))) لــایــک : کلیــپــس هــای محــترم دور از دستـــرسِ قـــدیمــی هــا قــرار بگــیرد , یــه وقــتــــ دیــدین ســــر از. قـــابلــمه آبگـــوشــتـــــ در آوردیـــنا , حــالـا از مــن گفــتن بــــود..!:)))))))))))
اگه میگن بهشت زیر پای مادران است ... امروز گوشیم رفت بهشت :| یه دوستی داریم ؛ یاهاش دست که میدی انگار داری ماهیِ مُرده تکون میدی..! :| خب دست نده دیوث! زورت که نکردن... دو تا پيتزا گرفته بودم رفتم خونه خواهرم كه با هم بخوريم گودزيلای خواهرم زود پريددر يكي شو باز كرد روش چند تا تف انداخت و گفت هر كي ديگه دلش مي خواد اين پيتزا رو بخوره بياد بخوره........ بعد هم همش رو خودش تنهايي مثه گاو خورد :| ناهار دانشگاه مرغ بود بعد یه قسمتاییش یه جورایی سفت بود که انگاری مرغه یه بار تصادف کرده بود ، واسش پلاتین گذاشته بودن ! جونم براتون بگه که: حدودا دوسال پیش بود که منو رفیقم برای شرکت تو یه جلسه مهم که اصن به قد و قوارۀ ما نمیخورد دعوت شدیم. درعین ناباوری و ذوق مرگ شدگی در ساختمان محل جلسه حضور به هم رساندیم و سوار آسانسور شدیم. بعد از لحظاتی آسانسور در طبقه موردنظر ایستاد ولی درش وا نشد…من و دوستم یه نگاه عاقل اندر سفیه به هم انداختیم و بعد با یه داد و جمل ی: وااااای گیر کرد ...با چک و لگد و دندون به جون دره افتادیم ! شاید باورتون نشه حتی قلابم گرفتیم ولی اثربخش نبود. در همین حین در حالیکه نفس نفس میزدیم و خودمونو برای فوت کردن آماده میکردیم صدای یه دخترخانوم محترمو از پشت سر شنیدیم که : آقایون لطفا از این طرف بفرمایین ..! :)))) من و رفیقم عین جن زده ها با یه چرخش 180 درجه : جــــــــــاااانم؟؟؟ :| بـــــــعله آسانسور نامرد دوتا در داشت با حداکثر سرعت از محل متواری شدیم و در حال حمد و سپاس به درگاه پروردگار که کسی مارو تو اون وضعیت ندید خودمونو به اتاق جلسه رسوندیم و وارد شدیم . یه آقایی مارو معرفی کرد و ماهم خیلی شیک و مجلسی و مملو از احساس غرور به طرف صندلی هامون قدم برمیداشتیم که ناگهان اشک شوق از چشمامون سرازیر شد. دختر خانوم مورد نظر که تقریبا بالای مجلسم نشسته بود در حالیکه نیشش باز بود دم گوش بغل دستیش که به گمانم رییس جلسه بود یه چیزی پچ پچ میکرد ..! :((( فرمول بخت گشایی دخترانِ جویای شوهر؛ کشف شد !
اون وقت مادر من برای تربیت ما از یه پکیج استفاده میکرد که شامل : یه لنگه دمپایی،فلفل قرمز،دومتر شیلنگ،و یک عدد قاشق داغ میشد! در پاره ای از مواقع حبس تو دستشوئی هم لحاظ میشد!!! اﻭﺍﯾﻞ ﺗﺮﻡ ﺑﻮﺩ. ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﻡ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ. ﭼﻮﻥ ﻋﺠﻠﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺠﺎﯼ 5000 ﺗﻮﻣﻨﯽ ﯾﻪ ﭘﻮﻧﺼﺪﯼ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻤﻮ ﺯﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ. ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻭﻭﻭﻭﻑ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺴﺮﺍﯼ ﺁﺱ ﻭ ﺧﻮﺷﺘﯿﭗ ﮐﻼﺱ ﺟﻠﻮ ﻧﺸﺴﺘﻪ!هیشکیو تحویل نمیگرفت! قبلا هم که واسه هماهنگی کلاسها با همه بچه ها شماره ردوبدل کرده بودیم؛این موذی تلفن نداد به کسی! ﯾﻪ ﮐﻢ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺰﺍﺭ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﺷﻮ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻨﻢ ﻧﻤﮏ ﮔﯿﺮ ﺷﻪ ﺑﻠﮑﻪ ﯾﻪ ﻓﺮﺟﯽ ﺷﺪ ! ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭ ﺭﮔﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﻮﻧﺼﺪﯼ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﮐﺮﺍﯾﻪ ﯼ ﺁﻗﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ! ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻋﻘﺐ ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪ ﮐﻠﯽ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻭ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﻪ ﻧﻪ ... ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯾﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ! ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﻮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻣﻮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪﻡ ! ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﮔﻪ ﺑﺰﺍﺭﻡ ! ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺗﻢ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺭﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ! ﻫﻤﻪ ﺷﻢ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﻧﯿﺶِ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﺎﺯﻩ ! ﺧﻼﺻﻪ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮔﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻨﻢ،ﺑﻌﺪﺵ ﮔﻔﺖ : ﭼﻄﻮﺭﻩ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻧﺼﺪﯼ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﯼ ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻨﯽ؟ ! ﯾﻬﻮ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻓﻠﺞ ﺷﺪﻡ. ﺁﺧﻪ ﭘﻮﻝ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ! ﺍﻟﮑﯽ ﺳﺮﻣﻮ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﻤﻮ ﻭﻗﺖ ﮐﺸﯽ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﻗﺎﯼ ﺧﻮﺷﺘﯿﭗ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﯼ ﺟﻔﺘﻤﻮﻧﻮ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺮﺩ !ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯿﺘﺮﮐﯿﺪ ! :| ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﻡ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺍﺱ. ﺍﻡ. ﺍﺱ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭘﯿﺶ ﻣﯿﺎﺩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﺎﺵ ! ﻣﻮﺍﻓﻘﯽ ﻧﺎﻫﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ؟ ! ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺷﺎﺭﮊ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻡ ! ﺧﻼﺻﻪ ﻋﯿﻦ ﺍﺳﮑﻼ ﺍﻧﻘﺪ ﺑﻬﺶ ﺯﻝ ﺯﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﮕﺎﻡ ﮐﻨﻪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﺎﺷﻪ !! ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻪ ﺑﺎﻫﻢ ﺩﻭﺳﺘﯿﻢ! ﻭﻟﯽ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﯿﺸﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﺳﻢِ ﻣﻨﻮ "ﻣﺴﺘﻀﻌﻒ" ﺳﯿﻮ ﮐﺮﺩﻩ ! |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |